محل تبلیغات شما



زندگی تماما در مورد زمان ه به وجود میای، دیگری رو به وجود میاری و می میری تا زندگی های دیگه رو تغذیه کنی. چرخه ای بی پایان از زندگی و مرگ

از کجا معلوم سیبی که الان به دهن می گیرم و با ولع گاز می زنم،  از خاک پدربزرگم نروییده باشه. شاید پدربزرگی که هیچ وقت ندیدمش، در من زندگیش رو ادامه میده شاید هزاران نفر دیگه تو این جسم لعنتی اسیر باشن

کی می دونه درخت سیبی که از خاک بابام ریشه می گیره، میوه اش رو به کی تقدیم می کنه؟ هر چند اهمیت چندانی نداره. هر عابری که میبینم و نمی بینمش، ممکنه تکه هایی از پدرم رو داشته باشه.

 

این فکرا، هرچند مزخرف، آروم ترم می کنه تا راحت تر پلاسیده شدن و اثر زمان رو تنم رو قبول کنم. 


من شکست خوردم.

من باز هم شکست خوردم .

و باز این احساس ِِ مهلک ، که تمام آنچه من هستم و تمام انچه من نیستم را احاطه میکند و به سوی "هیچ" شدن  می برد انقدر که احساس کنم هیچ نیستم و هیچ ندارم  

روی تخت مچاله می شوم و رویای پوچِ انتقام از هستی خویش را توی رگ های چشمانم تزریق می کنم و با تمام هزار چشم ام، خود را میبینم که جنینی مرده هستم که به دنیا می آیم آرام می شوم . "هیچ" بودن آسان و راضی کننده است اما "هیچ" شدن  وجودم را تحقیر می کند . رویای "هیچ" شدن خنجری ست جوش خورده به دستانم ، که محکومم تمام اعضای پوسیده و بیمار تنم را با آن بِدرم . 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار ادیان و مذاهب